درباره وبلاگ


خدا یا آن گونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم،و ان گونه بمیرانم که به وجد نیاید کسی از نبودنم ________ _______ ______ _____ ____ بی انتهــــــــــــــــــــــــــــــــاتــریــــن
بــــی انـتــهــاتــریــن
عــبــرتـــــــــــــــ
چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:بودای طلایی, :: 17:51 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ

در سال 1957 گروهي از راهبان معبدي مجبور بودند به علت ساخت بزرگراه به سوي بانکوک ،محل يک مجسمه بوداي گلي را به محلي جديد انتقال دهند .  قرار بود معبد تغيير محل داده شود، زمانی که جرثقيل مي خواست تنديس را بلند کند ، بارش باران آغاز شد . راهب ارشد که تصور مي کرد ممکن است بوداي مقدس آسيب ببيند ، دستورداد مجسمه را برزمين گذارند و براي حفظش در برابر باران ، روي آن را با چادري بزرگ بپوشانند.

پاسي از ساعات همان شب گذشته بود که راهب ارشد براي بازديد مجسمه به سراغش رفت. او چراغ قوه خود را به زير چادر برد تا از خشک بودن مجسمه اطمينان حاصل کند. همين که نور چراغ قوه به ترکها تابيد ، او روشنايي درخشش ضعيفي راديد واين امر به نظرش عجيب آمد و وقتي که بادقت بيشتري به آن روشنايي ضعيف نگريست اين فکر به ذهنش خطور کرد که ممکن است چيزي زير آن گلها باشد ، بنابراين به معبد رفت و يک قلم و چکش آورد و به کندن گلها پرداخت. هر تکه گل خشک شده را که برداشت ، روشنايي بيشتر مي شد . چندين ساعت طول کشيد تا او خود را با بوداي (طلايي) فوق العاده اي مواجه ديد .



ادامه مطلب ...


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 43 صفحه بعد

 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب